شبيه‏سازى از دیدگاه شهید مطهری





شما تمام نگرانى‏تان از اين است كه نكند روزى يك موجود زنده و بالخصوص انسان را بسازند . من نمى‏فهمم اين نگرانى چه نگرانى‏اى است؟ اگر انسانها انسان را ساختند يا گياه را ساختند، آنوقت مگر انسانها گياه را خلق كرده‏اند؟ اين عالم قانونى دارد كه از آن تخلف نمى‏كند; يعنى اگر آن مجموع شرايط مادى براى پيدايش يك گياه به وجود آيد يا - به قول كسانى كه قائل به روح و نفس هستند - اگر مجموع شرايط براى اينكه يك كودك (نفس) متولد شود به وجود بيايد (به هر وسيله به وجود بيايد; مى‏خواهد عوامل طبيعت آن را به وجود آورند يا انسانها) محال است كه او به وجود نيايد . اين را با مثالى ذكر كنم - در مثال بهتر مى‏شود مطلب را گفت - و آن اين است:
دو نفر با هم سر تلويزيون مباحثه دارند . تلويزيون گيرنده‏اى را مى‏بينند كه عكسها و تصويرهايى را نشان مى‏دهد . اين دو نفر در يك چيز با هم اتفاق دارند و آن دستگاه گيرنده است . يكى از اين دو نفر مى‏گويد اين تصويرها روى صفحه را همين دستگاه، خودش ايجاد مى‏كند; خاصيت همين دستگاه است كه ايجاد مى‏كند . ديگرى معتقد است كه يك دستگاه فرستنده ديگر هست كه امواجى را پخش مى‏كند و هر وقت‏يك دستگاه گيرنده به اين كيفيت‏ساخته شود، در هر جا كه باشد، صورت آن را منعكس مى‏كند . بعد آن كسى كه مدعى است دستگاه فرستنده‏اى نيست كه تصوير از آنجا مى‏آيد و اين خود همين دستگاه است كه اين تصوير را مى‏سازد، مى‏گويد الآن با دليل ثابت مى‏كنم; وقتى مثل همه تلويزيونهاى ديگر شد، به جبر و ضرورت خاصيت آنها را پيدا مى‏كند، يعنى آن دستگاه فرستنده‏اى كه هميشه در حال فرستادن (تصوير) است و يك «آن‏» از كار خودش غافل نيست، طبعا (تصوير را در آن) منعكس مى‏كند .
خدا كه انسان نيست كه انسان هوسباز بخواهد باشد . اگر ما به دنياى ديگرى و به عالم ارواح قائل باشيم، معنايش اين است كه هر چه در اين دنيا پيدا شود (مى‏خواهد به دست‏بشر پيدا شود، مى‏خواهد به دست ديگرى) (خارج از قانون خلقت نيست). مگر الان انسانها انسان نمى‏سازند؟ همين الان هم انسانها انسان مى‏سازند، الان هم موت و حيات به دست انسانهاست; يعنى يك زن و شوهر دلشان بخواهد بچه به وجود بيايد به وجود مى‏آيد، دلشان بخواهد به وجود نيايد به وجود نمى‏آيد . پس بگوييم اينها در كار خدا دخالت كرده‏اند؟ حرف كليسا راجع به مساله جنين بسيار حرف غلطى است كه مى‏گويند اگر كسى بخواهد بچه متولد نشود و جلوگيرى كند، در كار خدا مداخله كرده است . هميشه مردم در كار خدا به اين معنا مداخله مى‏كنند . آن كشاورزى هم كه كشاورزى مى‏كند، در كار خدا مداخله مى‏كند . قرآن هم مى‏گويد: «افرايتم ما تحرثون، ءانتم تزرعونه‏ام نحن الزارعون‏» . در همان كار كشاورز، قرآن چيزى از آن را از او مى‏داند و چيزى از آن را - كه از او نيست و از دستگاه خلقت است - از خودش مى‏داند . كشاورز كار خودش را انجام مى‏دهد، يعنى زمينه را مساعد مى‏كند و اين عالم خلقت است كه آن را ايجاد مى‏كند نه كشاورز .
يك چيز را من براى هميشه به شما قول مى‏دهم و آن اين است كه براى هزارها سال ديگر هم بشر قادر نخواهد شد كه بكلى خارج از قانون خلقت موجودى را ايجاد كند، مثلا انسانى ايجاد كند كه هيچ ارتباطى با عالم خلقت نداشته باشد . علم انسان هر چه پيش مى‏رود، در جهت‏شناخت قوانين خلقت پيش مى‏رود و از همان قانون موجود خلقت استفاده مى‏كند . كدام قانون را بشر در عالم خلق كرده است؟
بلا تشبيه - البته جسارت نباشد - نمرود به ابراهيم (ع) گفت: خداى تو كيست؟ گفت: «ربى الذى يحيى و يميت‏» .(نمرود) گفت: «انا احيى و اميت‏» من هم احيا و اماته مى‏كنم . دستور داد دو نفر را از زندان آوردند، يكى را سر بريدند (و يكى را آزاد كردند). اين واضح است كه مغلطه است، عين اين مغلطه جناب عالى راجع به خواب . شما چرا راجع به خواب مى‏گوييد؟ راجع به ميراندن بگوييد . چرا مثال روى خواب آورديد؟ اولا اين آيه قرآن نيست كه فرموديد: «همان طور كه مى‏ميريد زنده مى‏شويد» ، اين حديث است . فرموديد خواب (تلقين مغناطيسى) چون در اختيار انسانهاست جنبه مادى دارد . اولا اين جنبه مادى و غيرمادى كه شما يك ديوار عظيمى در اينجا قائل شده‏ايد، كجاست؟ شما چرا اصلا براى مردن مثال به خواب زديد؟ درباره خود مردن صحبت كنيد، بگوييد اگر مردن يك جنبه ماوراءالطبيعى باشد، پس بايد هيچ كس نتواند كسى را بكشد، چون قرآن مى‏گويد: خدا قبض روح مى‏كند ملك الموت مى‏آيد قبض روح مى‏كند . خدا مى‏گويد: «الله يتوفى الانفس حين موتها» ; اگر خدا قبض روح مى‏كند، پس هيچ كس نبايد بتواند كس ديگرى را بميراند . نه، اينها با هم منافات ندارد . آن كارى كه بنده مى‏كند غير از كارى است كه خدا مى‏كند . بنده شرايط بقاى حيات را در اينجا از بين مى‏برد . از نظر قرآن اين به معنى فانى شدن و تمام شدن نيست . وقتى كه اين شرايط معدوم شد، يك چيزى هست كه قبض مى‏شود، يك چيزى هست كه از اينجا برده مى‏شود، يك چيزى هست كه ديگر امكان بقا ندارد و چون امكان بقا ندارد گرفته و برده مى‏شود . پس اينها با همديگر به هيچ وجه منافات ندارد .
من 10- 15 سال پيش (همان وقت كه صحبت اين بود كه آن دانشمند ايتاليايى جنين را در خارج رحم پرورش مى‏دهد و روزنامه‏ها سرو صداى زيادى راه انداخته بودند و روى همين (جهت) پاپ هم (اين كار را) تحريم كرده بود كه اين دخالت در كار خداست و چنين و چنان) مقاله‏اى نوشتم تحت عنوان «قرآن و مساله‏اى از حيات‏» و همين مساله را آنجا طرح كردم .
بنابراين مساله روح هيچ وقت‏با اين حرفها باطل نمى‏شود كه مثلا اگر روزى بشر قادر شد انسان بسازد و فرض كنيم و اقعا از نطفه هم نسازد، سلولى مثل سلول مرد را از ماده ديگرى بسازند و در خارج رحم پرورش دهند و يك انسان تمام بسازند، (در اين صورت روح باطل است; خير) اين به اين مساله ارتباطى ندارد .
در مساله روح، كسانى كه بحث مى‏كنند، در واقع همين تعبير است كه آيا انسان همه ابعاد وجودش همين ابعاد محسوس است‏يا يك بعد وجودى ديگرى هم دارد كه آن بعد وجودى در وقتى كه شرايط آن به وجود آمد به وجود مى‏آيد، همين طورى كه اگر شرايطى به وجود آيد اين ابعاد وجودى‏اش به وجود مى‏آيد . در اين جهت هيچ فرقى بين همان مثال تلويزيون و ما وجود ندارد . پس شما نگران نباشيد; اگر روزى هم هزارتا انسان بسازند، با مساله روح هيچ ارتباط ندارد .
حالا اگر ما وارد خود مساله روح قطع نظر از قرآن بشويم مساله ديگرى استا ما فعلا روى قرآن بحث مى‏كنيم . شما فعلا بايد روى قرآن بحث كنيد و من بى‏ميل هم نيستما بالاخره مساله‏اى است كه ما روى آن غرض خاصى ندارى‏م، اگر رفقا مصلحت مى‏دانند كه روى خود مساله روح هم به طور كلى بحثى كنيم بحث مى‏كنيم .
در كتاب ذره بى‏انتها گواينكه از نظر خود آقاى مهندس بازرگان بحثشان ادامه بحثهاى راه طى شده است، ولى از نظر ما بكلى غير از آن بحثهاست و بحث‏بسيار صحيحى است . از نظر ما اين بحث، صد در صد بحث صحيحى است و رد نظريه‏اى است كه ايشان در راه طى شده داده‏اندو ما بعد روى اين قضيه بحث‏خواهيم كرد و مطلب درست همان است . اين كه ايشان در آن‏جا اينهمه روى كلمه «امر» در قرآن تكيه كرده‏اند، اگر غير از آقاى مهندس بازرگان مى‏بود مى‏گفتيم حتما حرفهاى ديگران را كه در چندين صد سال پيش گفته‏اند، از كتابهاى ديگران برداشته‏اند در كتاب خودشان نقل كرده‏اند، ولى چون مدانيم كه استنباط ايشان با مراجعه به كتابهاى ديگر نبوده، از نظر من واقعاا خيلى قابل تحسين بود كه چيزى را كه ديگران بعد از سالها دقت و مطالعه از قرآن استنباط كرده‏اند، عين همان استنباط را ايشان كرده‏اند، البته با يك اختلافات جزئى كه عرض مى‏كنم .
ايشان تعبير مى‏كنند كه قبا عالم را با دو عنصر توجيه مى‏كردند و با دو عنصر جهان را نمى‏شود توجيه كرد، عنصر ديگرى نيز لازم است . يك تصحيح مختصر بايد كرد كه آن چيزى را كه خودشان امر يا روح مى‏نامند . به صورت يك عنصر در عرض الن دو عنصر (كه اين سه تا بخواهند با همديگر تركيب شود) نمى‏شود تصوير كرد . البته آن همم تعبير است; نه اينكه سه چيز با يكديگر تركيب مى‏شوند و از مجموع مركب يك شى‏ء يك شى‏ء درست مى‏شود; يك چيزى است كه بهترين تعبير از تعبيرات امروزى تعبير «بعد» است: يك بعد ديگر . فرق است‏بين اينكه بگوييم روح بعد ديگرى است از انسان و اينكه بگوييم يكى عنصر ديگرى است از عناصر كه انسان از مجموع عناصر تركيب شده است . ابعاد با يكديگكر تركيب نمى‏شوند7 ابعاد جهات مختلف يك شخصيت‏اند، ولى عناصر را معمولا ما در جايى مى‏گوييم كه اينها يك وقعيت جدايى از همديگر دارند و بعد مى‏آيند با همديگر تركيب مى‏شوند و مركب به وجود مى‏آورند . ابعاد، شخصيت چدا از هم ندارند، نه اينكه قبلا شخصيت جدايى داشته‏اند، هر بعد قبلا وجود داشته، بعد آم‏ده‏اند با همديگر تركيب شده و ضميمه شده‏اند و يك مركب به وجود آورده‏اند، مثل ابعاد سه‏گانه جسم . به اين شكل نيست . حالا آن باشد بارى بعد . به هر حال خوساتم اين نگرانى را جناب عالى نداشته باشيد .
مطلب ديگرى كه در مساله لغو و عبث‏بودن خلقت فرموديد، من به اعتراض كردند شما حق مى‏دهم ولى به
اعتراض شما نه; يعنى شما حق داشتيد اعتراض كنيد چون بيان من ناقص بود و تعمد هم داشتم ناقص بگذرم، ولى اعتراض شما درست نيست . اين هم كه من گفتم مبنى بر مساله روح است كه مى‏خواهم توضيح دهم، يعنى مى‏خواهم بگويم كه قرآن نمى‏خواهد بگويد رد اين خلقت جسمانى شما چيزى هست كه به درد نمى‏خورد . بآن تشبيه بود كه من به مساله جنين مثال زدم . البته من در اينكه از قرآن حتما اين استفاده مى‏شود ترديد دارم ولى حرف من اين بود و خيلى از اشخاصى كه اين آيات را توجيه كرده‏اند اين طور توجيه كرده‏اند، مى‏خواهند بگويند كه عنصر بقاى بعد از مرگ الان در شما وجود دارد، همان مساله عالم برزخ كه عالم برزخ بعد از اين خلق نمى‏شود; شما الان اينجا يك وجود مثالى برزخى داريد، الان همراه شما هست . حكمت اين چشم و گوش شما همانهايى است كه الان شما داريد مى‏بينيد ولى شما لان اعضا و جوارح ديگرى، اندام ديگرى و خصوصيات ديگرى داريد كه آنها در اين وجود جسمانى شما نظير اعضا و جوارح جسمانى شماست در عالم رحم; سنخ آنها اساسا از سنخ اين عالم نيست، از سنخ عالم برزخ است . اينكه من آن را اين‏قدر توضيح ندادم، چون تا ما مساله روح را بحث نكنيم، ذ گفتنش اينجا زائد است . ما خواستيم بگوييم اصلا عنصر قيامت (يعنى آنچه از ما در برزخ مباقى مى‏ماند و آنچه در قيامت‏شخصيت ما را تشكيل مى‏دهد) الان وجود دارد و اگر اين كه با ما هست اينجا معلدوم شود نظير اين است كه نهايت‏سير جنين پايان رحم باشد، كه اگر مسام‏له روح ثابت‏شود اين بيان من درست است و اگر ثابت نشود غلط است . اعتراض كردن شما صحيح بود نه نفس حرف شما; چون من عمدا بيان را ناقص گذاشتم حق داشتيد اعتراض كنيد، ولى بيان من بر اساسى است كه بايد بعد روى آن بحث كنيم .
ايراد سوم شما مساله مجازاتها بنود . اينجا باز من خيال مى‏كنم كه شما هنوز گير معنايى كه ما مى‏گوييم، همام‏ن مفهوم تاديب كرن، تنبيه كردن، تشفى پيدا كردن يا تهديد كردن، اسباب عبرت ديگران فراهم كردن . عرض كرديم كه نه، مفهوم مجازات اخروى اين نيست، به اين معنا: در مثال تكوين كه ذكر كردم، مثال ديگرى هم آقاى تدكتر . . ذكر كردند كه من از زبان ايشام‏ن مى‏گويم: در مجازات تكوينى اگر ما مجازات مى‏گوييم، التبه لفظ آن با لفظ مجازاتهاى اجتماعى يكى است ولى ماهيتش دوتاست . كسى كه در اثصر يك هرزگى پيچ دقيقه‏اى دچاز بيماريهاى سفليس و نظير آن مى‏شود و بعد تا آخر عمر دامنگيرش مى‏شود و احيانا در نسلش هم تا چند نسل ادامه پيدا مى‏كند، ما به آن مى‏گوييم مجازات . در اين طور موارد عرض كرديم جاى حرف نيست كه كسى بگويد تناسب وجود ندارد، چون آن را براى اين وضع نكرده‏اند كه شما بگوييد حالا كه بارى اين وضع كرده‏اند مى‏خواستند كمترش را وضع كنند . آن مجازات نتيجه قهرى و جبرى اين عمل است; يعنى اين راهى است ككه نهايتش آن است . شما نمى‏توانيد به خدا اعتراض مكنيد كه اين راهى كه من همين‏طور از اين طرف در پيش مى‏گيرم و آخرش منتهى مى‏شود به مثا افغانستان، تو يك كارى بكن كه من از اين راه بروم ولى به افغانستان نرسم . اين محال است . شما مى‏توانيد مثلا بگوييد كه‏اى كاش نم نبودم، عالمى نبود، اما نمى‏توانيد بگوييد كه‏اى كاش من بودم، عالم هم مى‏بود، راه هم مى‏بود و من هم از اين طرف مى‏رفتم ولى به افغانستان منمى رسيد . چنين چيزى محال است . من مى‏خواهم امسال بروم مكه، ولى به قول سعدى به طرف تركستان راه مى‏افتم . حال چه عيبى داشت‏خدا چنين درست مى‏كرد كه من به سژطرف تركستان مى‏رفتم ولى به كعهبه مى‏رسيدما اين محال است . شما اگر مى‏توانيد، بگوييد اى كاش عالمى نمى‏بود، منى نمى‏بودم، راهى نمى‏بود، كعبه‏اى هنمى بود، تركستانى نمى‏بود، نه اينكه اينها مهم همين طورى كه هستند باشند و من هم از اين راه بروم ولى به آنچا نرسم . از آن راه رفتن نهايتش اين است، محال است غير از اين باشد; اين توهم ماست كه ما از اينجا برويم و به آن نتيجه نرسيم . چون رآن راهها را خيلى واضح مى‏بينيم، شما هيچ‏وقت عوامترين عوام را پيدا نمى‏كنيد كه دعا كند خدايا من از اينجا مى‏روم به طرف شمال ولى تو كارى كن كه به مازندران نرسم; ولى چون راههاى ديگر جنبه راه بوندنش بر مردم مخفى است، اين است كه اين توقعات را مى‏كنند كه از اين راه بروند ولى به تنيجه و نهايتش نرسند . پس مساله اين نيست كه چيزى را وضع كرده باشند . آنوقت وظيففه يك نفر عالم يا هادى و پيغمبر اعلام است; اعلام مى‏كند كه از اين راه نرو كه طبعا و قرا به آن نتيجه مى‏رسى، و خداى ارحم‏الراحمين با اينكه ارحم‏الراحمين است و رحمتش هم غير متناهى است، معذلك تبديل نمى‏كند، چون اصلا محال است، يعنى يك تصور غلط است و نمى‏تواند واقعيت‏باشد .
در مساله مجازاتهاى اخروى شما گفتيد همه چيز دست‏خداست . البته همه چيز دست‏خداست اما آيا «همه چيز دست‏خداست‏» يعنى خداوند محالى را ممكن و ممكنى را محال مى‏كند؟ محال، ديگر بالذات محال است . گفتيم در مساله مجازاتها - آنطورى كه ما در كتاب عدل الهى نگفتيم يا در اينجا بيان كرديم - اگر ما باشيم . قرآن، ئقرآن مى‏گويد اين خود عمل شماست نه چيز ديگذرى . شما مى‏توانيد از خدا اين توقع را داشته باشيد كه من نباشم تا اين عمل را ايجاد كنم و اساسا عمل ايجاد نشود، نه اينكه عمل ايجاد شود ولى خودش خودش نباشد . قرآن مى‏گويد آن عقرب گزنده جراره قيامت كه چنين تو را مى‏گزد، همان گزيدنى است كه تو در دنيا در قلان ساعت مرتكب شدى; يك وجهه ديگرش باقى است; وجود اين جهانى‏اش معدوم مى‏شود، وجود آن جهانى‏اشت‏باقى است; تو خيال مى‏كنى معدوم شد، وقاعا باقى است . در مورد فرزند، مگر مى‏شود كارى كرد كه فرزند كسى فرزند او نباشد؟ مثلا فرزندى از زنا از كسى متولد شود، بعد بگوييم كارى كنيم كه اين فرزند فرزند او نباشد . نه، ديگر وقتى فرزند او شد فرزند اوست; فرزند او فرزند اوست . وقتى كه ماهيت عمل شما اين شد و اين عمل هم بالذات باقى است و فنا در آن تصور ندارد، ديگر اين هست . شما درباره آن مثال فرموديد كه در آنجا خالق دره يكى است و واضع قانون كس ديگر و نمى‏شود به واضع قانون گقت تو اين كار را نكن ولى در اينجا مى‏توان گفت . نه، اينجا هم نمى‏شود گفت . اينجا هم همان خالق اينها يعنى آن كسى كه سررشته كار در دست اوست، خالق قانون و نظام عالم ما را راهنمايى و هدايت كرده، گفته اين عمل را مرتكب نشو كه‏اى‏ن عمل تو اين است، غير از عمل تو چيز ديگرى نيست .
قرآن در عين اينكه تعبير به جزا و مجازات مى‏كند - مسلم در اين جهت رعايت فهم مردم را كرده، چون از نظر اثر تربيت نظير مجازاتهاى قرارداى است - مى‏گويد: «فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره، و من يعمل مثقال ذره شرا يره‏» هر كسى كوچكترين عمل خيرى كند او را مى‏بيند، كوچكترين عمل شرى كند او را مى‏بيند . ما از باب اينكه به عقلمان نمى رسد كه «او را مى‏بيند» يعنى چه مى‏گوييم من عمل خيرى كردم، عمل خير معدوم شد رفت، يعنى چه او را مى‏بينم؟ مى‏گوييم نه، يك چيز ديگرى را مى‏بيند كه جزاى آن است، يعنى جزاى آن را مى‏بيند . مى‏گوى: «يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تودلو ان بينها و بينه امدا بعيدا» روزى كه هر كسى عمل خير خودش را - خود عمل را مى‏گويد - حاضر شده مى‏بيند و عمل بد خودش را همچنين حاضر شده مى‏بيند . در اين زمينه آيات زيادى در قرآن داريم .
اگر نخواهيم تعبير «ما قدمت‏يداه‏» را توجيه و تاويل كنيم و نخواهيم در قرآن تصرف كنيم، يعنى چيزى كه به دست‏خود آن را پيش فرستاده است . اين آيه را جلسه پيش خواندم كه: «يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و اتنظر نفس ما قدمت لغد» تعبير «پيش فرستاده‏» مى‏كند . بر اين مبهنا ايرادى وارد نيست; بر مبناى كسانى كه مجازات اخروى را از نوع مجازات دنيوى يعنى يك امر جداى از عمل و فقط از توابع قوانين دنيا مى‏دانند ايراد وارد است كه اگر خدا قانونى وضع نكرده بود كه اصلا نه بهتى بود، نه جهنمى، نه عذابى، هيچ چنين چيز بود كه از نوع كارهاى بشرى بود، جاى اين حرفها بود: حالاكه مى‏خواهد يك مجازاتى در ازاء عمل ما وضع كند پس بايد متناسب باشد; و تازه اشكال پيش مى‏آمد كه در اين صورت فايده‏اش چيست؟ خدا مى‏خواهد تشفى پيدا كند يا مى‏خواهد اسباب عبرت ديگران را فراهم كند يا مى‏خواهد ما را تاديب كند؟ آنجا كه هيچكدام از اينها موضوع ندارد .
منبع:کلونینگ